سام سام ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

زندگی من سام کوچولو

عشق

باورم نیست که دوباره بی رحمانه هجوم آورده ای به تمام شوق های من‚به هر چه از تو در خویش بارور ساخته ام. به عشق تمام این روزهایی که پا به پایت آمده ام و هنوز دارم می آیم... چگونه ممکن است چشمانت نبیند تمام خواستن هایم را‚ تمام بودن هایم را...؟؟ من دارم از حقیقت عشق برایت سخن می گویم روشن تر از هر باوری... هر روز هزاران کلمه را کنار هم قطار می کنم و فریاد می زنم: دوستت دارم حقیقت آشکار عشق     ...
22 شهريور 1392

برای تو می نویسم...

برای تو می نویسم...   برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست  ... برای تويی كه احسا  سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...     برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...     برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... برای تویی که آرزوهایت آرزویم است... ...
16 شهريور 1392

مهر مادری

از مهر مادری شنیده بودم و از محبت بیدریغش ولی اکنون که آن را به چشم دیدم شاید به جنون نزدیکتر بدانمش تنها میدانم که تو فرزند من هستی  و با تار و پود عشق   درجان من ریشه دواندی. زیباترینم:  تا پایان عمر همراهت هستم   ...
16 شهريور 1392

بدون عنوان

پسر نازم وقتی میرم سر کار خیلی دلم برات تنگ میشه .  همش  دارم به تو فکر می کنم.  می زارمت خونه مامان بزرگ تو کلی عمه ایی رو خسته می کنی بعضی روزها پسر خوبی هستی بعضی روزها هم بهونه گیری می کنی ...... وقتی من رو می بینی شروع می کنی به دلبری دستات رو محکم تکون می دی  تا من بیام بغلت کنم.....    پیشی من جدیدا خیلی بلا شدی ...هر وقت از بیرون می یایم تو خونه و تو رو می زارم روی زمین شروع می کنی به گریه کردن   فکر میکنی چون ما لباس بیرون تنمون می ریم تو رو تنها بزاریم.....چند روز پیش بابایی داشت لباس می پوشید تا بره بیرون تو بابایی رو دیدی و شروع کردی به صدا زدن و جیغ زدن  تا تو رو با خودش ببره&...
11 شهريور 1392

بدون عنوان

مهربونم،                   نازنینم، بهترینم                                 عشقم، امیدم، جونم                                    با توام ، با تو، دنیای من              ...
10 شهريور 1392

برای محمدم

من نمیفهمم چرا هیچ کس نمی نویسد از مردها از چشمها و شانه ها و دست هایشان از آغوششان ... از عطر تنشان از صدایشان ... پررو میشوند خوب بشوند ... مگر ما با هر دوستت دارمی تا آسمان نرفته ایم؟ مگر ما به اتکا همین دست ها همین نگاه ها همین آغوشها در بزنگاه های زندگی سرپا نمانده ایم؟... من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند من میخواهم مردم بدانند دوستش دارم تا ابد همیشه ماندگار دیوانه وار دوستش خواهم داشت ... دوست ...
7 شهريور 1392

عشق یعــنی ....

عشق یعنی صدای گریه یه پسر کوچولو تو شب و روز زندگیت   عشق یعنی حرف زدن یه پدر با پسر سه ماه و نیم که تو چیزی غیر از کلمه های اَدَ بَدَ دَدَ دَدَ و اَغـــــو چیزی نمیفهمی عشق یعنی شکلکایی که یه پدر درمیاره تا پسر کوچولوش از خنده ریسه بره عشق یعنی پس دادن شیر یه پسر فسقلی رو لباسا و زندگیت عشق یعنی قول و قرارای یه پدر و پسر برای وقتی که پسرکش بزرگ میشه عشق یعنی یه مادربزرگ هر روز منتظر باشه تا نوه ای ک براش اندازه یه دنیا عزیزه رو ببینه عشق یعنی ریه هاتو از بوی گردن پسر کوچولوت پر کنی عشق یعنی باهاش تریپ قهر برداری بعد یه بوس بکاره رو لُپت،تو هم بهت بچسبه و بگی فایده نداره تا اون بوساشو هــــــــــی ادامه بده عشق یعنی ...
7 شهريور 1392

واکسن 12 ماهگی

به نام خالق هستی       سام کوچولو  امروز صبح تو رو با بابا بردیم بهداشت تا  واکسن ۱۲ ماهگیت رو هم بگیری ،وای چقدر بهداشت شلوغ بود خانم دکترم دست تنها بود ساعت 9 رفتیم 11:30 تازه نوبتمون شد دکتر معاینت کرد  .خدارو شکر وزنت خوب بود 10.300 شده بود قدتم 77. واکسنتم زدن .اولش گریه  کردی   ولی خوشبختانه زیاد طولش ندادی . ...
4 شهريور 1392
1